سلام یار توی دلی نازنین مامان
امروز توی هفت هفته ای! یعنی یک ماه هست که جا خوش کردی توی دل مامان و شدی بخشی از زندگیش ...
یه بخش مخفی و لذت بخش!
بقیه فکر میکنن همونطور که میگم به بودنت عادت نکردم و منتظر سونو هستم که ببینم قلب نازنینت تشکیل میشه یا نه!اما خودم غرق بودنتم ...
قبل از نماز که دستم رو میذارم روی شکمم و اقامه رو میگم دلم یه جور خوبی میشه!یه لذت خاصی داره ...
انگار این یار توو دلی یه راز بین من و خداست! از اون رازها که از دست هیشکی کمکی بر نمیاد برای نگهداریش جز خود خدا ...
حال و روزم خوبه!گه گاهی یه تهوعی میاد سراغم و میره!یه کم هم بدن درد دارم مخصوصاً شبا!اما میدونم اگه خوابم نبره بالاخره باید صبح با سر و صدای دخترکم بیدار بشم پس هرجور شده با چندبار از این اتاق به اون اتاق رفتن و خوابیدن روی زمین و تخت و ... بالاخره خوابم میبره!
همه ش فکر میکنم وای سال دیگه این موقع چه خبره!هرچند همه چیز بهتر از اونی پیش میره که ما فکرش رو میکنیم اما خب دیگه!
پ.ن. ذکر این روزام همه ش شده "خدایا! هرکی بچه میخواد بی دغدغه، بی استرس بهش بچه سالم و صالح بده" وقتی میبینم توی نینی سایت چندتا مامانن که برای بار سوم و چهارم باردار شدن و هربار سقط شده،میبینم من مرد این امتحانها نبودم خداروشکر که به من بی منت بخشید و امیدوارم قدردان باشم....
برچسب ها : یاری که نماند ,